و شاید این دوستــت دارم ها
پشتِ بوق های ممتـد
به گوشِ گراهام بل می رسد و
ادیسـون ،
برق را از چشمانِ تو کشف کرد ..
هر یکشنبه ؛
با روزنامه های خوانده شده ِ
اقتصاد ؛
موشک درست می کنی به
سمت ِ من پرتاب می کنی و
آوار می شود خانه بر سرم ..
سوار
بر بالِ شاپرک
از ابـرهای پنبه ای عبور می کنی
و روی درخت ِ
سیب می نشینی و
بر لانه یِ گنجشگ ها ،
سنگ ِ یاقوت می گذاری ..
و به
رنگیــن کمان ،
خسته نباشید را
داد می زنی ..
آسمان لحافِ چهل تیکه ایست
برای تـو ..
شب را در آغوش می کشی
و ..
ادامه شعر را بخوانید...